bg
دفتر شعرتو از شیما رحمانی
شاعر :‌ شیما رحمانی
شیما رحمانی
تو
1404/05/12
49

۱. نگاهَت، جادویِ ققنوس
و من، مَفتونَت اِی ساحِر
نیابَم هم‌،کسی جُز تو
به دلداری، چنین ماهِر
********
۲. نگاهَت، جادویِ ققنوس
و من، دربندَت اِی ساحِر
طریقِ دلبری جُز تو
نشایَد هر که را، ماهِر
شیما رحمانی
تو
1404/05/13
44

۱. با تو، من سبزترین دهکده یِ چالوسَم
   بی تو اما، خزه ای در کفِ اقیانوسَم
   کامِ دل گَر که روا شد، زِ تو جان می گیرم
   و اگر دل ندهی، زرد شَوَم، می پوسَم
********
۲. با تو، من سبزترین دهکده یِ چالوسَم
    بی تو اما، خزه ای در کفِ اقیانوسَم
    من به چشمانِ پُر از مستیِ تو، مانوسَم
    و همان دلشده از دوره یِ دقیانوسَم
    لبِ هر کَس که بَرَد نامِ تو را، می بوسَم
    کامِ دل گَر که روا شد، زِ تو جان می گیرم
    وای اگر دل ندهی! زرد شَوَم، می پوسَم

از عشق گفتی و منم می بوسم آن گلویِ تو
به دلبری تو شهره ای و دل اسیرِ کویِ تو
چو غنچه بسته مانده اَم به نیتِ وضویِ تو
فرو نشان کمی عطش، تو آب و من سَبویِ تو
شیما رحمانی
تو
1404/05/28
14

بحثِ آغوشِ تو باشد،
منَم آن دربَندی
که؛
هوایِ نفسَش،
بندِ به سلولِ تَنَت.
شیما رحمانی
تو
1404/05/29
19

شاعری دیوانه اَم؛
از فِرقَتَت ویرانه اَم
شاید گَهی هم با ردیف و قافیه، بیگانه اَم
لیک؛
واژه ها صف می شود تا که غزل آیَد میان
آن دَم که آن ناوک نگاهِ دلبرت گردد عیان
شیما رحمانی
تو
1404/06/01
23

به جوششِ خون در رگ است، عطرِ صِدات
چو رایحه یِ رازقی ست، قهقهه هات
بهشت در گرویِ بوسه از تمشکِ لبَت
جهنم است خانه، بی نَفَس زدنَت
جهان بدونِ زمان است در بَرِ تو
برقص و برقصان که این تَن است مزرعِ تو
شیما رحمانی
تو
1404/06/07
20

نگاهت؛ پرتویِ نور
و دستانت؛
چو هُرمِ گرمِ آتش در پناهِ کلبه ای دور
که مانده در میان برف و بوران؛
خسته،
مهجور،
تو می گیری از این تَن خسته، سجامِ تَنَش را
و مملو می کنی با یاس و میخک، دامَنَش را
تو معنا می کنی هر لحظه بودَش، بودنَش را
و زیبا می کنی؛
رامش گری هایِ تَنَش را
شیما رحمانی
تو
1404/06/25
11

آتشی افتاده در جانَم زِ هُرمِ بوسه اَت
چون شدم صیدِ کلامَت، طعمه ای در خَلسه ا‌َت
کوچه و یادِ تو هر شب؛ غرقه اَم در پَرسه اَت
شیما رحمانی
تو
1404/08/09
11

مرا به خانه اَت بِبَر، مُسَکِن است جانِ تو
چو زورَقی شکسته اَم، به گوشه یِ کَرانِ تو
نَظَر به هر طَرَف کنم، فقط بُوَد نشانِ تو
ببین زِ بخلِ ابرها، کویر گشته جانِ من
ببار بر تَنَم که من، حریصَم از لبانِ تو
*******
مرا به خانه اَت بِبَر، که مَسکَن است جانِ تو
به هر طَرَف نَظَر کنم، فقط بُوَد نشانِ تو
ببین زِ بخلِ ابرها، کویر گشته جانِ من
کنون چو زورَقی شدم، به گوشه یِ کَرانِ تو
ببار بر تَنَم که من، حریصَم از لبانِ تو
شیما رحمانی
تو
1404/08/11
11

رو به راه شد حالِ آینه؛ وقتی تو چشمِ تُ گُل کرد
تا که باز ترانه گفتی؛ کاغذ و خودکار، هُل کرد
اما؛
این پریشونی قشنگه، پایِ شعر بی تو می لنگه
قول بده با دل بمونی؛ سینه بی تو تنگِ تنگه
شیما رحمانی
تو
1404/08/15
49

باز شب شد یادِ تو، من را صدا زد نازنین
باز آوایِ سکوت دَر زد به گوشم، پُر طنین
غم اگر چه تلخ اما؛ از تو باشد دلنشین
جانِ دل قدری بمان و در بَرِ این دل، نِشین

شیما رحمانی
تو
1404/08/17
22

داده اَم دل را به دستَت؛
دشنه اَت پنهان نما
بی مروت؛
مفت نَبوَد،
قیمتِ دل؛
جانِ ما
✍ شیما رحمانی
۱۷ آبان ۱۴۰۴
شیما رحمانی
تو
1404/08/25
12

به نرگسِ تابنده اَش؛
گریزان شد،
همین که شب؛
رخِ سیمگونِ دلبر دید
✍ شیما رحمانی
۲۵/آبان/۱۴۰۴